در چنتهٔ دل هر چه می شد عشق، رو کرد
ظرف دل ما را بلورین چون سبو کرد
این لطف معشوقانهٔ آقای ما بود
با عاشقی نا چیز میل گفتگو کرد
با غمزه ای رسوای عالم کرد ما را
اما به کوی عشق، صاحب آبرو کرد
تا آمدم بر خویش دیدم دل ندارم
در بی دلی تصویری از آن روز رو کرد
دیدم تنزل یافته عرش الهی
در برکه ای که یار ما در آن وضو کرد
پیغام حق این است، محبوب خدا شد
هر کس که قلبش را حریم حب او کرد
او کیست؟ بیرق دار حق تا روز محشر
سلطان امیر المومنین حق است حیدر
دیدم غدیری را که مولا سرفراز است
من کنت مولا پرچمش در احتزاز است
زهرا بنازد بر امیرالمومنینش
او مست دیدار و علی هم غرق ناز است
بر هر دعایی پاسخ لبیک آید
باب اجابت بر دعای خیر باز است
اکمال دینِ حق به نام مرتضی شد
گویا که مُهر یا علی پای جواز است
احمد زند آوا: الا یا اهل العالم
این حیدر است و میر و آقای حجاز است
بهر قبول زحمت راه رسالت
لبیک آغاز ولایت را نیاز است
حب علی را هر که دارد در دل خویش
در بارگاه قرب صاحب امتیاز است
او کیست بیرق دار حق تا روز محشر
سلطان امیر المومنین حق است حیدر
حقت سلامت می رساند یا محمد
خیل ملک تمحید خواند یا محمد
دست علی را گر نگیری روی دستت
راه تو نیمه کاره ماند یا محمد
ابلاغ وحدانیت حق است حیدر
او بار بر منزل رساند یا محمد
هر کس که بر پیشانیش نام علی خورد
حق را شفیع خود بداند یا محمد
هر شیعه اش را تا کنار حوض کوثر
آرَد سر سفره نشاند یا محمد
گو منکرش را وای بر حالش خدا هم
از رحمتش او را براند یا محمد
او کیست بیرق دار حق تاروز محشر
سلطان امیر المومنین حق است حیدر
تا پای جان پا بند مولای غدیرم
لبیک گو بر میر و آقای غدیرم
با لطف او دریای طوفانی عشقم
از بیکران ها تا به پهنای غدیرم
گر مسلم دین رسول الله هستم
از شیعیان با حکم و امضای غدیرم
از وال من والاه حبش روزیم شد
مجنون صهبای تولای غدیرم
با این وضوح محض در بیعت گرفتن
عمریست در فکر معمای غدیرم
دل مرده بودم با صد و ده بار یا هو
سر زنده از هوی مسیحای غدیرم
اوکیست بیرق دار حق تا روز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر
شد خلق دنیا با صد و ده بار حیدر
بالاتر از بالا صد و ده بار حیدر
در کار زار و جلوه کشف الکروبی
ذکر لب طاها صد و ده بار حیدر
باشد گواهم تربت خونین حمزه
تسبیحة الزهرا صد و ده بار حیدر
ثارالهی تثبیت در کرببلا شد
تکبیر عاشورا صد و ده بار حیدر
تهلیل حجاج حسینی از لبانِ
شه زاده لیلا صد و ده بار حیدر
بر روی سربند ابوفاضل نوشته
حق یار سقا با صد و ده بار حیدر
او کیست بیرق دار حق تاروز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر
روزی نیاید دلبر ما غم ببیند
یک لحظه ای در زندگی ماتم ببیند
سر تا کمر با چاه درد دل نماید
خود را ز بس که بی کس و همدم ببیند
یا استخوانی در گلویش باشد عمری
یا خار در چشمان پر شبنم ببیند
خاکم به سر با دست بسته بین کوچه
یک چادر خاکی در این عالم ببیند
ای وای زبانم لال آن روزی نیاید
ناموس خود را بین نامحرم ببیند
گفت آن یهودی با یقینی غرق ایمان
آن قدرت اله را چو در ماتم ببیند
او کیست بیرق دار حق تا روز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر
شاعر : قاسم نعمتی
- چهارشنبه
- 22
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 5:12
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
قاسم نعمتی
ارسال دیدگاه