دلت یاد حسن(ع) افتاد
سیاهی رفت چشمانت٬ زبانم از سخن افتاد
شنیدم مقتلت شد خانه٬ اشک از چشم من افتاد
نگاهش فتنه در سر داشت یارِ خانه ات تا گفت:
برایت آب آوردم؛ بنوشش! از دهن افتاد!
چه مکّارانه «أم ٱلفضل» می شد جَعده ای دیگر
همین که زهر نوشیدی دلت یاد حسن(ع) افتاد
تداعی شد برایِ من سرِ بازارِ شهر شام
صدای هلهله تا بر لبِ یک عدّه زن افتاد
تنت در سایهٔ بال کبوترها و عاشورا-
به دستانِ یزیدی ها عبا و پیرهن افتاد
تو کنج حجره جان دادی و اما گوشهٔ گودال
حسین ِ(ع) تشنه لب بر خاک ها دور از وطن افتاد
تنت می سوخت روی بام... زیرِ آفتاب آقا
دلم آتش گرفت و یادِ شاهِ بی کفن افتاد
شاعر : مرضیه عاطفی
- جمعه
- 24
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 6:13
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه