علم بردارم
رفته عبّاس علم بردارم
ساقی من سپه سالارم
غم گسسته همه افکارم
رفته آن یاور و سردارم
******
علمدار عبّاسم مددکار عباسم
سپه دار عباسم به غم یار عباسم
رفته یاری که ماه من بود
بهترین در سپاه من بود
هم امید هم پناه من بود
بر دو دستش نگاه من بود
بیرق لشکرم شد بر گل
آه و حسرت نشسته بر دل
ساقی ام خفت کنار ساحل
از جفای سپاه باطل
غم گسسته همه افکارم
رفته عبّاس علم بردارم
******
کو علمدارم کو سپه دارم
یار و غمخوارم میر و سالارم
داغ عبّاس ندارم باور
این عذاب است بسی دردآور
خیمه هایم شده بی یاور
مانده در حسرت آب آور
کس ندارم علم بردارد
پرچم از ساحلم بردارد
بار غم از دلم بردارد
بندی از مشکلم بردارد
غم گسسته همه افکارم
رفته عبّاس علم بردارم
******
کس چه داند چه شد احوالم
بر سر نعش آن شهیالم
تیر هجران شکسته بالم
الامان از لب اطفالم
یاوری نیست کنارم دیگر
لاله ای در بهارم دیگر
تا بر او دل سپارم دیگر
سر به دوشش گذارم دیگر
غم گسسته همه افکارم
رفته عبّاس علم بردارم
******
بی کس و بی مدد کارم من
در بر قوم غدّارم من
در عزای سپه دارم من
خون به رخساره می بارم من
پرچمی نیست و پرچمداری
در سپاهم علم برداری
سروری گو به آه و زاری
خون به گلگونه هایم جاری
غم گسسته همه افکارم
رفته عبّاس علم بردارم
******
شاعر : محمدرضا سروری
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 9:2
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه