برتن من بود ای پدر جان نشانه
از طناب و رد کعب نی ، تازیانه
گویمت تو را از ظلم کوفیان
بعد تو شده کارم آه و فغــان
آه ، ببین گوشه معجـــــرم سوخت
آه ، ببین بی تو بال و پرم سوخت
(( آه و واویلتا از غریبی ))
بین صحرا شبی من زناقه فتــادم
مادر تو در آن دم رسیـده به دادم
زد صدا الا ای نور دیـــــــده ام
دخترم ببین من هم غمـدیده ام
آه ، که خاری به پایم نشـــــسته
آه ، زمین خورده ام دست بسته
(( آه و واویلتا از غریبی ))
جان بابا ببر دخترت راشبــــــــــانه
خسته ام من برای تو گیرم بهـــانه
روی من چو روی زهرا شد کبود
پاسخ نگــــاه من سیـــــلی نبود
آه ببین صورتم گشته نیلی
رویم آزرده از ضرب سیلی
(( آه و واویلتا از غریبی ))
شاعر : رسول میثمی
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 13:17
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رسول میثمی
ارسال دیدگاه