تا کنارت رسیدم برادر خمیـــــده
دیده ام پیکرت را که در خون تپیده
جان دهی کنار نهر علقمــــه
می دهد مزارت بوی فاطمه
آه جدا شد دو دستت بـــــرادر
غرق خون شد همه سینه و سر
(( آه و واویلتا از غریبی ))
یارب این قوم همه هست من را گرفتند
میر و سردار بی دست من راگرفتند
کودکان به دیدارت دل بسته اند
منتظر به راه تو بنشستـــــه اند
آه ، بدون تو بی لشگرم من
آه ، که تنها و بی یاورم من
(( آه و واویلتا از غریبی ))
شاعر : رسول میثمی
- سه شنبه
- 28
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 15:42
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
رسول میثمی
ارسال دیدگاه