نیمهی شب شده و تکیه به دیوار کنم
گریه بر قافلهی غربت دلدار کنم
خستهام بس که از این کوچه به آن کوچه شدم
یاوری نیست در این شهر که بیدار کنم
بین این شهر کسی مردتر از طوعه نبود
چارهای نیست که بر این دل غمبار کنم...
دوره کردند مرا ورنه جلودارم نیست
سپه کوفه اگر قصد به پیکار کنم
سنگباران شدهام ورنه خودم یکنفره
آسمان را سر این شهر چو آوار کنم...
ز سر بام به تو میدهم ای عشق سلام
نشد آخر که تو را بوسم و دیدار کنم
گفته بودم که بیایی؛ تو بیا کوفه نیا
از همین فاصله من خواهش و اصرار کنم
التماست کنم ای ماه نیا سمت بلا
مَردم اما تو ببین گریه چطور زار کنم
منصرف شو ز سفر آبرویم رفت به باد
هرچه گفتم تو «بیا» من خودم انکار کنم
بشکند دستم الهی که نوشته است «بیا»
وای بر من که تو را زار و گرفتار کنم
خاک عالم به سرم شد نکند زینب را
با همین یک کلمه راهی بازار کنم
شاعر : حسین کریمی
- چهارشنبه
- 29
- شهریور
- 1396
- ساعت
- 10:9
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
حسین کریمی
ارسال دیدگاه