• سه شنبه 15 آبان 03

 سید پوریا هاشمی

اشعار شب اول محرم -( چه شد ناگهان محمل من تکان خورد )

1174

رسیدیم
رسیدیم اینجا دل من تکان خورد

چه شد ناگهان محمل من تکان خورد

رسیدیم و طوفان رسیده ست حالا

چرا پرده محملم رفت بالا

 

پس از سالها حال زینب خراب است

روی صورتم تابش آفتاب است

چه باید کنم سایه ی بر سر من

ابالفضل! خاکی شده معجر من

بیین اول کاری اوضاعمان را  

دل آشوب زنهای در کاروان را

کمک کن توانی نمانده به پایم

رکابم شو از ناقه پایین بیایم


نرو از کنارم که زینب نمیرد

خدا از سرم سایه ات را نگیرد

تو هستی من امنیتی خوب دارم

به پیش همه عزتی خوب دارم

خدای نکرده نباشی چه عباس؟

من اذیت شوم از حواشی چه عباس؟

شما که نباشید دورم شلوغ است

بگو آنچه را که شنیدم دروغ است

بگو بی برادر نخواهم شد اصلا

گرفتار لشکر نخواهم شد اصلا

بگو حرمله تیرهایش شکسته

بگو زجر نامرد پایش شکسته

بگو خنجر شمر در خانه جا ماند

بگو ساربان مرد دستش جدا ماند

بگو اسبها نعل تازه ندارند

برای جسارت اجازه ندارند

بگو قدر کافی کفن هست اینجا

عمامه عبا پیرهن هست اینجا

بگو خولی از خیر یک سر گذشته

بگو دوره ذبح حنجر گذشته

بگو نیزه داران همه اهل خیرند

همه باتو خوبند مثل زهیرند

بگو کوفه با ما همه دوست هستند

علی دوست یا فاطمه دوست هستند

بگو توبه کردند اشرار کوفه

خرابه شده کوچه بازار کوفه..

شاعر : سید پوریا هاشمی

  • شنبه
  • 1
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 6:4
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران