بـارهـا افتـاده ام
زیرِ دست و پایِ خصم از دست و پا اُفتاده ام
بس که هِق هِق کرده ام
گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام
قطره قطره روی خاک
مـثل اشــکِ شمـع هر شــب بی صـدا اُفتاده ام
چند جا خوردی زمین ؟
تو بگــو تا من بگــویـم ، چـند جا اُفـتاده ام ...
نـیستم اهـل گِـله
چـون به میـل خویشـتن در اِنـزوا اُفتاده ام
با تمـاشـای خــودم
یــادِ رویِ نـیلیِ خَــیرُ النّـسـا اُفـتـــاده ام
من نمی پرسم تو هم
بعد از آن صحرا مپرس از من کجا اُفتاده ام
جُـز همان یک مرتبه
عمّه ، فُــوراً آمــده هر دفعه تا اُفـتاده ام
یـادِ آغـوشت بخیر
آه ! از گـرمایِ دلچـسبش ، جُـدا اُفتاده ام...
من عزادارِ توأم
بی رمـق ، در گوشـه ی دارُ العَــزا اُفتاده ام
حال که برگـشته ای
بــاز هــم یـادِ لـبت در کربلا اُفـتــاده ام...
تا بگـیرم انتقـام
فـکرِ ویـران کـردنِ شــام بلا اُفتـــاده ام
شاعر : محمد قاسمی
- شنبه
- 1
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:42
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد قاسمی
ارسال دیدگاه