• جمعه 10 فروردین 03

 قاسم صرافان

روز مباهله -( به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را )

723

 

محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را
حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را

زنی از راه می‌آید، که مریم دارد آرزو، 
به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را

کنار نفسِ خود، دارد می‌آید احمد و ساقی
فقط داند، دلیلِ مستی و حال عجیبش را

رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله
شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را

نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان
چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟

بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید:
چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را
.
«پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست
بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را

به پای «ایلیا» اُفتند یا در نار، می‌بخشد
قسیمُ النار والجنت، به هر نفسی، نصیبش را

فقط «دست خدا» کافی است، بی‌تیغ دودم، حتی
به آنی رو کند، دست کلیسا و فریبش را

چه می‌فهمد؟ زبانِ آن‌که بخشیده است، جانش را
کلیسایی که با انجیل، پر کرده‌ست، جیبش را

نبودی یا رسول الله! آن روز و در آن کوچه
ببینی، حال و روزِ حیدر و یاس غریبش را

نبودی با علی، آن روز بر بالین بانویش
که آمینی بگویی، یا امین! «أمّن یُجیب»ش را

خدا تنها خبر دارد، چه حالی دارد، آن وقتی
که بیند عاشقی، بیمار در بستر، طبیبش را

شاعر : قاسم صرافان

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 6:46
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران