بدنت روی خاک صحرا بود
دور تا دور تو پر از نامرد
نه فقط شمر هرکس آنجا بود
از سر حرص زخمی ات میکرد
مثل گیسوی درهمت دیدم
ناگهان پیکر تو درهم شد
نانجیبی به قصد کشتن تو
ازروی اسب سمت تو خم شد
چشم خود بستم و ندیدم تا
چه بلائی سر تو می آید
با دو گوش خودم شنیدم که
ناله ی مادر تو می آید
از میان شلوغی گودال
چیزی از جسم تو نمی ماند
بعد ازاین غارتی که شد چیزی
از تو جز اسم تو نمی ماند
یکنفر میکشد تو را بر خاک
یک نفر نیت سرت دارد
یک نفر آمده در این اوضاع
از سر عمامه ی تو بر دارد
میزنم داد بس کنید این قدر
بدنش را به خاک و خون نکشید
با سر نیزه و نوک خنجر
این همه بر دهان او نزنید
شاعر : محمد حسن بیاتلو
- یکشنبه
- 2
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
محمد حسن بیات لو
ارسال دیدگاه