• پنج شنبه 1 آذر 03

 محمد حسن بیات لو

ورود کاروان به کربلا -( آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد )

1092
1

آخرش چشم تر تو خواهرت را میکشد
غربت نا باور تو خواهرت را میکشد

آن سیاهی مقابل ازدحام دشمن است
خلوت دور و بر تو خواهرت را میکشد 

هم جوان هم نوجوان هم کودک و هم پیرمرد
سن و سال لشکر توخواهرت را میکشد

من خودم غمگینم و لبریزم ازدلشوره ها
اضطراب دختر تو خواهرت را میکشد 

بر تمام اسب هاشان آب دادی منتها
تشنگی اصغر تو خواهرت را میکشد 

شد رکابم  پای  او  هنگام  پایین آمدن
غیرت آب آور تو  خواهرت را میکشد

کرد اسفندی برایم دود و دستم راگرفت 
عمه جان اکبر تو خواهرت را میکشد

باورش سخت است پایان قرار ما دوتاست
روزهای آخر تو خواهرت را میکشد
 
بیگمان این خاک تعبیرِهمان خواب من است
بر فراز نی سر تو خواهرت را میکشد 

از دم شمشیرها سهمی به جسمت میرسد
پاره های پیکر تو خواهرت را میکشد 

روزگاری بوسه اش می زد پیمبر آه آه 
سرنوشت حنجر تو خواهرت را میکشد

واقعاًسخت است فکرش رانمیخواهم کنم
ناله های مادر تو خواهرت را میکشد

شاعر : محمد حسن بیاتلو

  • یکشنبه
  • 2
  • مهر
  • 1396
  • ساعت
  • 8:10
  • نوشته شده توسط
  • ایدافیض

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران