چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
سر پیری عجب شوری است در چشمانت ای مومن!
جوان بودن به ظاهر نیست، باید دل جوان باشد
چنان آتش شدی، گفتند دود از کنده بر خیزد
همان دودی که باید خار چشم کوفیان باشد
چکید از دیده ی تر اشک شوقت، تیغ آوردی
کشیدی تیغ بی تردید تا خط و نشان باشد
کمر خم کرده بودی فکر می کردند از پیری است
چنان تیری شدی، جَستی، که پنداری کمان باشد
تو آن کوه کهنسالی که می گفتند خاموش است
دهان وا کردی و دریافتند آتشفشان باشد
تو آن مردی که «قوت لا یموتش» عشق شد، آری
نمک گیر است از این سفره هر کس، جاودان باشد
به فیض دوستی نائل شدن چندان هم آسان نیست
"حبیب" است آن که پای دوستی تا پای جان باشد
شاعر : علی فردوسی
- یکشنبه
- 2
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:2
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی فردوسی
ارسال دیدگاه