شكوهِ عاطفه را بینِ معجرش میبرد
دعایِ قافلهای در پیِ سرش میبرد
به سمتِ قبله گرفته قنوتی از حاجت
در آرزویِ اجابت به مَحضَرش میبرد
غزل غزل و تَصَدَّق عَلَیَّ میخواند و
به شوقِ آتش و پروانگی پرش میبرد
در اوجِ مادریاش هاجری دو اسماعیل
برایِ فِدیهشدن پایِ دلبرش میبرد
دو ماهپارهی خیمه، دو تا جگرگوشه
به پایبوسیِ آقا و سرورش میبرد
اگر خداینكرده گره به كار افتاد
گره به روسریاش حرزِ مادرش میبرد
كمی تسلی خاطر به رسمِ همدردی
برایِ داغِ جگرسوزِ اكبرش میبرد
صدایِ مُلتَمِسَش بسكه بُغض و لرزش داشت
توانِ گفتنِ نه، از برادرش میبرد
نخواست شاهدِ شرمِ برادرش باشد
میانِ خیمه به زانویِ غم سرش میبرد
كشید چادرِ خود را به صورت و در دل
به آه، حسرتِ سروِ صنوبرش میبرد
ندید اینكه چگونه حسین قرآنِ
ورقورق شده از چنگِ لشكرش میبرد
میانِ هلهلهها تا شعاعِ چندین متر
هر آنچه ریخت از آن دو كبوترش میبرد
ندید با چه دلی یک تنه به دارُالحَرب
به رویِ دست دو تا یاسِ پرپرش میبرد
ندوخت چَشم به چَشمِ حسین تا وقتی
نگاهش از سرِ نِی جان ز پیكرش میبرد
چقدر صبر و تحمل، چه عزتِ نفسی
كه داغِ قافله بر قلبِ مضطرش میبرد
و از صلابتِ او نیزهدار لَج میكرد
سرِ محمد و عون از برابرش میبرد
شاعر : علیرضا شریف
- یکشنبه
- 2
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:44
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علیرضا شریف
ارسال دیدگاه