ندارم طاقت چشــــم تر تو
نشسته خاک غربت برسرتو
شوم راحت زغمها زینب من
روم در پیش زهرا مــادر تو
تو می مانی و غمهـایت
فـــــــدای سوز صدایت
بســـــوزد این دل برایت
زبعد رفتنم بابا شوی تنـــــــــها
تو می مانےو درد غربت و غمها
(( ای،علے جان،مظلومعلے جان ))
ببین بابا برایت بیقــــــرارم
کنار بسترت شد گریه کارم
نشسته برسرم گرد یتیــمی
برایت تاقیـــامت سوگوارم
به عشق تو من اسیـــــــرم
من از این زندگی سیـــــرم
نرو که بی تو می میـــــرم
غم زینب چه بی اندازه شد بابا
برایم داغ مادر تازه شــــــد بابا
(( ای،علے جان،مظلومعلے جان ))
الا عباس من ای نور عینــــــــم
تو هستی ماه مقطوع الیدینـم
تو در کرببـــــلا گردی فـــــدائے
دگر جان تو و جان حسینــــــم
به عهدت وفاداری کن
برایش علمـــــداری کن
حسین مرا یـــــاری کن
حسین من غریباستو شود تنهـا
پس از تو می شود در بند ماتمـها
((ایحسین جان،مظلومحسینجان))
شاعر : رسول میثمی
- یکشنبه
- 2
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:18
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رسول میثمی
ارسال دیدگاه