واحد
ای حسن جانم یتیمت ماند روی دستانم
پای مرکب ها چه ها کرده با طاق ابرویت
خون چشمانت رسیده از هر سو به گیسویت
پیکرت خاکی شبیه زهرا و رخت نلی شده مانند فاطمه رویت
دیدم از خیمه نشسته قاتل خنجری در دست
گرفته در دست دگر مویت جان جانانم
سرت را میگیرم به دامانم
تو به روی خاک ولی جان به لب های من مانده
ان طرف تر چشم به راهت بابایت حسن مانده
مردم ای قاسم که دیدم جای نعل و جای سنگ
به روی دندان و دهن مانده
پر کشیدی و از اینجا تا جسم علی اکبر
فقط یک دست و پا زدن مانده
بین میدانم شبیه زلف تو پریشانم
نوجوانی و بزرگان گشته طفل نو پایت
نیمه جانی و پر از رد پا قد و بالایت
ای شهید من شده لعل لب هات پر از خون یا
عسل ریزد از کنج لب هایت
قد کشیدی چون عمو عباست ای بمیرم من
شکسته کل استخوان هایت
گشته مهمانم برادر در این عید قربانم
- سه شنبه
- 4
- مهر
- 1396
- ساعت
- 4:58
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
امیر محمد کمری
عالی بود
دوشنبه 12 شهریور 1397ساعت : 20:13