مثل عکسی که میان قاب لذت می برد
چشم تو دارد از این محراب لذت می برد
این که گاهی چهره ات را ماه می خوانیم ما
بیشتر از هرکسی مهتاب لذت می برد
تا تو هستی توی خیمه بچه ها از بازی و
توی گهواره علی از خواب لذت می برد
هی تو دستت را به هم دادی و شکل تاب شد
هی رقیه دارد از این تاب لذت می برد
آمدی تا اذن میدان را بگیری از پدر
عمه را دیدم از این آداب لذت می برد
یک قدم برداشتی کُشتی پدر را قبل رزم
پس قدم بردار که ارباب لذت می برد
از لب خشک پدر آن جور لذت برده ای
که لب خشکیده ای از آب لذت می برد
آه ماهیگیر وقتی طعمه اش را صید کرد
دیگر از بازی با قلاب لذت می برد
ارباً اربا گشته ای این آخر کار تو نیست
از صدای استخوان قصاب لذت می برد
شاعر : مهدی رحیمی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 12:11
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی رحیمی زمستان
ارسال دیدگاه