میكِشم خويش را به رویِ زمين
گاه بـر سينه گاه بـر زانـو
ای عصای شكستـه بعد از تـو
كمكم كـرده بیشتر،زانـو
چندمين بار می شود يادِ
شـبِ دامادیِ تو اُفتادم
فرصتی بـود و بعدِ عـمری شرم
بـر جـمـالِ تـو بـوسه می دادم
حيف دیگر نمیشود بـوسيد
از لبانی كه چـاك خـورده پـسر
وای بـر مـن چـرا مـحـاسـنِ تو؟
ايـنقـدر رویِ خـاك خـورده پسر
گـفتـه بـودی زمـانِ پـيـریِ مـا
آب هـم در دلـم تـكـان نـخـورد
تـا تـو هستی و تـا عمويـت هست
بـاد حتـی به دخـتـران نـخـورد
خـواستـم رویِ پـایِ خـود خيـزم
بـازهـم بـا سَـرَم زمـيـن خوردم
كــمــرم را بــگـيـر مـانـنـدِ
چــادرِ مــادرم زمـيـن خـوردم
زِرِه و خـود و زيـن و تـيـغـت را
زيـرِ پـایِ سـپـاه مـی بـيـنـم
چقـدر چهره ات عـوض شده است
نـكـنـد اشـتـبـاه مـی بيـنم
هـمـه تقصيرِ تـوست سمتِ حـرم
كِـل كِشيدنـد،بـعد خنـديدنـد
بـعـدِ پـنجـاه و چنـد سال اينجا
عـاقبـت قـدِّ عـمـه را ديـدنـد
زحـمـتِ مـجـتـبی و بـابـايت
رفـتـه بـر بـاد غصه ام كـم كـن
پـيـشِ ايـن چشمـهای نـا مَحـرم
مـعجـرِ عمه را تـو مـحكـم كـن
كاش می شد سَرت يكی مـی گفت
زيـرِ ايـن ضربه هـا كَـمَش نكنيـد
آه ای نـيـزه هـا مـيـانِ حــرم
خـواهـرش هست دَرهَـمش نكنيـد
شاعر : حسن لطفی
- جمعه
- 7
- مهر
- 1396
- ساعت
- 12:17
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه