غروب بود هراسی به خیمهگاه افتاد
غروب بود که از پشت ذوالجناح افتاد
نگاش سمت حرم بود و بر زمین میخورد
پناه اهل حرم بود و بیپناه افتاد
و هاتفی که صدا زد نبرد مغلوبهست
و لشکری که به سمت تنش به راه افتاد
و آه مادری بالا گرفت تا اینکه
مسیر شمر حوالی قتلهگاه افتاد
***
نوشتهاند به گودال هم دعا میکرد
مسیر توبه برای سپاه وا میکرد
نوشتهاند که زینب به قتلهگاه آمد
و این خودش طلب اوج روضه را میکرد
رسید و دید سپاهی گرفته اطرافش
چه صحنهای، به دل خواهرش چهها میکرد
هنوز امید به این داشت تا رهاش کنند
چقدر بابت این امر یا خدا میکرد
ولی تمام امیدش گرفت رنگ خزان
همین که دید سنان، نیزه دست و پا میکرد
چقدر روضهی گودال با سنان سخت است
و کاش قبل سنان شمر سر جدا میکرد
هنوز داشت صدای حسین میآمد
که نیزه را ...
شاعر : فرشید یار محمدی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:31
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
فرشید یار محمدی
ارسال دیدگاه