اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر
با غمت من خوشترم آقا بده غم بیشتر
لحظههای عمر من در داخل هیأت گذشت
در تمام سال مجنونم، محرم بیشتر
هر چه کردم در قبال تو یقین دارم کم است
کن حسابش لااقل یکخورده از کم بیشتر
هم بِحار و هم مقرّم هم لهف را خواندهام
آن دو تا آتش به جانم زد، مقرّم بیشتر
اشکِ چون سیل رباب، ارباب را بیچاره کرد
خواهرش زینب ولی با اشک نمنم بیشتر
قامت ارباب خم شد در کنار اکبرش
در کنار پیکر عباس شد خم بیشتر
تیر سمّی حنجر ششماهه را بوسید سخت
تیر هم از پا درآوردش ولی سم بیشتر
شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد
بیاثرتر بود هرچه میکشیدم بیشتر
هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت
بازدم هم سوخت در شعله ولی دم بیشتر
هر کسی با بردن چیزی دل زینب شکست
ساربان با بردن انگشت و خاتم بیشتر
گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او
گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر
از حکایات تنور، عرش خدا بیتاب شد
مادرش بیتاب شد قدر مُسلّم بیشتر
سیلیِ محکم همه خوردند اما دخترش
خورد از بین همه سیلیّ محکم بیشتر
شاعر : مهدی مقیمی
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 10:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه