سیزده سال است هر جا غصه ام را دیده ای
زودتر از دیگران حال مرا پرسیده ای
مثل خورشیدی به روی ماه من تابیده ای
بیشتر از بچه های خود مرا بوسیده ای
حس نکردم که یتیمم با تو در این سال ها
هم عمو بودی برایم هم پدر اینسال ها
نجمه آورده لباس پاک و خوشبوی مرا
دختر تو شانه کرده ای عمو موی مرا
آبرو دارم زمین ننداز پس روی مرا
راستی! دیدی تو حرز روی بازوی مرا؟
مطمئن هستم که این نامه برایت آشناست؟
دست رد دیگر نزن این دست خط مجتبی است
مست هم هستند در آغوش هم افتاده ها
می خورد بر یکدگر لبهای جام باده ها
کار دشواری است این دل کندن از دلداده ها
درد دل های عمو ها و برادر زاده ها
قلبم از جا کنده شد قبل از سفر گریه نکن
ای عمو از حال رفتی اینقدر گریه نکن
نه فقط مردان ما کشته شدن را دیده اند
بچه هامان جنگهای تن به تن را دیده اند
پیش خود گفتند قبلا خشم من را دیده اند
عده ای که در جمل جنگ حسن را دیده اند
میگذارم بر سر خودتاج شاهنشاه را
نصفه ی عمامه ای پوشانده نصف ماه را
با مژه هایم تمام دشت را جارو زدم
من برای تو به هرچه سنگ میشد رو زدم
یابن زهرا جای تو بر نیزه ها پهلو زدم
ناگهان افتادم روی زمین زانو زدم
راه تو حق است پس باید به راهت جان دهم
اسبها را دور کن شاید که راحت جان دهم
آرش براری
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:2
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه