نفس بكش
شکسته بال و پرم اى شکسته بال و پرم
حریرِ پیکر تو جنس مخملى شده است
سپاه و لشکر دشمن به حال من خندید
که بردن تنِ یاس تو معضلى شده است
بمیرد آنکه تورا اینچنین ز هم پاشید
جوان مثل گلم با تنت چه شد آخر؟
خداى من!چه شده با سر و لب و دهنت؟
علىِ اکبر رعنا شده على اصغر....
عصاى دست پدر سینه ام پر از درد است
بیا به خاطر بابا دوباره لب وا کن
دوباره مثل گذشته به پیش من برخیز
کمى براى پدر خنده را مهیا کن...
–
نفس بکش که دوباره نفس بگیرم من
نفس بکش تو عزیزم..نفس بکش بابا
نفس بکش که دوباره رها شوم از غم
نفس بکش که نبینم شکست زینب را....
آرمان صائمى
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:33
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه