سرش از هم پاشيد
تا علمدار افتاد
خنده از اشک رباب بر لب انظار افتاد
گریه مى کرد حسین
آنطرف بین حرم دخترکى زار افتاد
پیکرش درهم شد
گذر تیغ بر آن پیکر خون بار افتاد
سرش از هم پاشید
و حسین از غمش این بار به اجبار افتاد
تن او کم شده است
تکه هاى بدنش...واى...چه بسیار افتاد
–
لب او خونین است
روضه اى که زده آتش به ملائک این است
–
قامت او تا شد
چشم ارباب به آن سرو خمیده وا شد
اثر از خوودش نیست
فرق عباس چنان فرق سر مولا شد
تیر بر چشمش بود
چِقَدَر نیزه و شمشیر بر آن تن جا شد
از جگر آه کشید
تا حسین آه کشید هلهله اى بر پا شد
گفت اى ماه جبین
خیز از جا که دگر قامت زینب تا شد
–
گره بر معجر زد
تا که افتاد زمین پیکر تو بر سر زد
آرمان صائمى
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:49
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
ارسال دیدگاه