پاسدار حرم
آب از دست تو سقا به خدا حیران است
مشک و تیر و علمت تا به ابد گریان است
تک یل حیدری و بر تو بنازد زینب
با نگه صف شکنی کین طرق شیران است
ادب از مکتب تو درس ادب را دیده
معرفت را زتو ای جان اخا، بنیان است
همه اهل حرم از بودن تو دلگرمند
هیبت حیدری ات دلخوشیه طفلان است
باورم نیست که اینگونه زمین گیر شوی
ای برادر به خدا داغ تو صد چندان است
دم آخر چه شده بانگ اخا سر دادی؟
رمقی نیست به پایم بدنم لرزان است
ای علمدار چه می بینمو باور نشدم...
دست تو گشته جدا تیر در این چشمان است
حال با غربت خود گو چه کنم عباسم
ز ازل بین من و تو به خدا پیمان است
پاسدار حرم و لشکر من بعد از تو
غارت خیمه و آتش زدنش آسان است
بشکستی کمرم داغ برادر سخت است
سخت تر اینکه عدو بر غم من خندان است
شاعر : علی بهرامی نیا
- شنبه
- 8
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:51
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
علی بهرامی نیا
ارسال دیدگاه