لحظاتي كه نشستي بغل بستر من
اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من
ديدن اشك تو والله برايم سخت است
پس عذابم نده در اين نفس آخر من
تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر
بعد من باش كنار پدرت دختر من
صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم
وقف شد دار و ندارم به ره همسر من
همهي زندگيام خرجيِ اسلام شده
جان من نيز فداي سر پيغمبر من
از همه ثروت من كه به هواي دين رفت
يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من
اين همه سال غمي در دل من راه نيافت
ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من
ميروم زود ز پيش تو دليلش اين است
كه نبينم چه ميآيد به سر كوثر من
ميروم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي
چه ميآرند به روز گل نيلوفر من
پدرت گفته كه پهلوي تو را ميشكنند
واي از صدمهي مسمار و گل پرپر من
وسط هجمهي مردم تو صدا خواهي زد:
محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من
علي صالحي
- یکشنبه
- 8
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 11:51
- نوشته شده توسط
- علی
ارسال دیدگاه