این قدر بر دلم شرر نزنید
داغ جانسوز بر جگر نزنید
سر بریدید از تن سروم
باز بر ساقه اش تبر نزنید
عمه ام آمده، عقب بروید
به سر و صورتش سپر نزنید
پدرم گیر کرده در گودال
به تنش تیر این قدر نزنید
نیزه در پیکرش فرو نکنید
به تنش زخمِ بیشتر نزنید
مادرش هم به قتلگاه آمد
آه... ای قوم خیره سر ... نزنید
شاعر : امیر عظیمی
- دوشنبه
- 10
- مهر
- 1396
- ساعت
- 15:5
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
امیر عظیمی
ارسال دیدگاه