ای وای .... ای وای ....
از یه اهل منبری شنیدم بعد از آون شبی که امام هادی رو بردن تو اون مجلس پلید، هر وقت امام هادی یاد او مجلس می افتاد اشک از پهنای صورتش جاری می شد زیر لب میگفت بد کردن ..." جای من اونجا نبود ...؛ امام صادق علیه السلام وقتی امام باقر علیه السلام رو داشتن غسل می دادند امام باقر سه ، چهار ساله بودن کربلا با اسرا ، سالها گذشته ، امام صادق شروع کرد گریه کردن ، عرض کردن آقا چی شد یه مرتبه شما منقلب شدی؟!! فرمود آثار کربلا ، هنوز به بدن بابام دیده میشه ....
شلاق و زخم سلسله از خاطرم نرفت
شام و شراب و هلهله از خاطرم نرفت
حقشو ادا می کنی بگم ؟ خدا کنه ما بمیریم برا این خانواده ان شاالله ....
شلاق و زخم سلسله ....
هی این ریسمان رو می کشیدن ، بچه ها زمین میخوردن ، زینب نمیدونست کدوم رو بلند کنه ...
شلاق و زخم سلسله از خاطرم نرفت
شام و شراب و هلهله از خاطرم نرفت
خیلی به اشک ماتم ما خنده شد ولی
آن نیشخند حرمله .....
حسین .....، بگو میخوام روضه بخونم،حسین ....امام هادی ، خیلی باید خدا رو شکر کنی نه فقط برا اینکه زن و بچه ت همراهت نبودن ، این زن و بچه رو وارد مجلس کردن ، این زن و بچه رو جلو تشت ها گذاشتن ... الله اکبر ... اخه فقط یه تشت نبوده که ... سر علی اکبر ، سر عباس ، یه سر کوچولو ...." بی بی زینب خطبه خواند . نانجیب چوب خیزران رو برداشت به لب های ابی عبدالله ... بچه ها بی دست و پا شدن ، هلهله افتاد ، زینب دست و پاش رو گم کرد ... داداش داره قرآن میخونه ... بچه ها بی تاب شدن ... چند تا ملعون رو مامور کرد این زن رو ساکت کنید ؛ ریختن سر زینب ، رباب دید عجب فرصتی گیر آمده ....؛ جراحت دلش رو التیام بده ... نه ، نه ، نه اشتباه نکن خیال کردی رفت سراغ سر علی اصغر ؟ نه " دوید سر حسین رو بغل گرفت .....حسین .......ناله بزن ..... حسین .....
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1396
- ساعت
- 4:20
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه