وقتی که با نان و نمک افطار می کرد
انگار که با فاطمه دیدار می کرد ...
ام کلثوم دید اصلا حواس باباش یه جای دیگه س
هی شیر را از پیش خود میزد کنار و
هی دخترش با چشم تر اصرار میکرد
بابا جان شیر بخور ... اخه رنگ و روت پریده ...دخترا میدونن،دختر همه عشقش اینه بابا بیاد خونه افطار سفره براش پهن کنه ... بابا برات شیر آوردم شیر رو زد کنار ... حواس علی جای دیگه ست، دل امیرالمؤمنین یه جا دیگه بهانه میگیره
هی شیر را از پیش خود میزد کنارو
هی دخترش با چشم تر اصرار میکرد
در آسمان انگار چیز تازه می¬دید
با اشک دیده چشم را خونبار می کرد
امشب ز شب های دگر مظلوم تر بود
این را اذان وقت سحر اقرار میکرد
اهل کنایه کجا نشستن، همه چیزو نمیشه وا کرد
( آن پهلوانی که غرورش را شکستن
انا الیه الراجعون تکرار می کرد .... ) ۲
سادات منو ببخشن، بریم در خونه حضرت زهرا ، امیرالمومنین بعد سی سال به آرزوش رسید چه خبره تو دل علی؟ بزار بگم:
(دلتنگ زهرا بود و این شب های آخر
گریه به یاد آن در و دیوار میکرد ... ) ۲
می خواست از در بره بیرون ، شال امیرالمؤمنین گرفت به قلاب در، آماده ای یه جایی ببرمت ؟
قلاب در تا بوسه زد بر روی شالش
یاد قلاف و زخم دست یار می کرد ...
سی سال پیشم یه نفر این شال رو گرفته بود هی نانجیب با قلاف شمشیر زد ... وای .... برم جلوتر ،
از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود
دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد ...
پاشو دیگه فاطمه رسیده، پاشو علی رو خلاص کن ...
از بس که دلتنگ نگاه فاطمه بود
دیدند قاتل را خودش بیدار میکرد ...
الله اکبر ... فرق شکافته شد ، تا فرق علی شکافته شد، صدا بلند شد"فزت ورب الکعبه" بابا هر کی یه ضربه میخوره،بالاخره یه صدا میزنه، هر کی یه ضربه می خوره بالاخره یه ناله ای میزنه،یه اهی، وایی، فریادی .... استقاثه ای ... امیرالمؤمنین سحر نوزدهم وقتی ضربه شمشیر خورد صدا زد "فزت و رب الکعبه" آخ ... یاد خدا رو زنده کرد تو آون حالت ، حرفی از درد نزد، اصلا دردش حس نشد ... شمشیر تا ابرو رو شکافت، علی از زخم گله نکرد ، یه اقایی رم سراغ دارم تو گودال قتلگاه ، دیدن زیر لب داره ناله می کنه .... میگه جلو اومدم، دیدم میگه"الهی رِضاً بِرِضِاکَ... لا معبود سواك یا غیاث المستغیثین ... " نمیدونم اجازه دارم جلوتر برم ... فقط نگفت رضا به رضائک،فقط نگفت یا غیاث المستغیثین ...." امام رضا می گه جد ما رو با دوازده ضربه کشتن ... هر ضربه ای که زد یه بار گفت وا اماه ... یه بار گفت وامحمدا ... یه بار گفت واعلیا ... حالا بگو حسین ....
- پنج شنبه
- 13
- مهر
- 1396
- ساعت
- 5:17
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
ارسال دیدگاه