معتمد مضطرب و بود چنین آوازش
جاثلیق است مسیحی و چنین اعجازش
جمله آنها که بخواندند نماز باران
همه بودند مسلمان و ز اهل ایمان
نه نماز و نه دعای دلشان سود نکرد
سجده هاشان اثری بر دل مسجود نکرد
جاثلیق است که باران به دعایش بارید
وای بر دین محمد دگر از هم پاشید
مسلمین را شک و تردید به سر افتاده
تاج و تختم همه دیگر به خطر افتاده
چاره باشد حَسن بن علی آن سرُالله
آوریدش که شود امت اسلام آگاه
جاثلیق آمد و دستش به دعا بالا شد
ابرها پیش نگاه همگان پیدا شد
تا که دستان مسیحی به دعا بالا بود
به زمین بارش باران همه سیل آسا بود
گفت مولا به غلامش که ز دست آن مرد
استخوانی که نهفته است بگیر و برگرد
تا گرفتند ز دستان مسیحی ناگاه
قطع آن بارش باران شد و روباه ، تباه
پدر مهدیِ دلها به سخن لب وا کرد
دشمن دین به یکی جمله چنین رسوا کرد
از ازل عضوی اگر از تن یک پیغمبر
آسمان دید ببارد به زمین سرتاسر
استخوانی ز رسولی چو نمایان گردید
آسمان اشک فشان ، بارش باران گردید
کربلا جان نبی روی زمین بود ای کاش
نم باران به لب تشنه ی دین بود ای کاش
شکر حق اینکه «رئوفی» به جهان حیدری است
عاشق زار امام حسنِ عسکری است
حسین رئوفی
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:47
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه