شبها نمی گردد سحر وقتی نباشی
روز است از شب تیره تر وقتی نباشی
از عالم و آدم وَ حتی از دل خود
بهتر که باشم بی خبر وقتی نباشی
من شُهره ی عشقِ توام بهتر که باشم
مجنون و مفقودالاثر وقتی نباشی
دنیا که جای خود ، کنم از سایه ام هم
هر لحظه احساس خطر وقتی نباشی
صحرانشین گشتی و من هم خانه بر دوش
باید شوم آواره تر وقتی نباشی
خون گریه کرد عباس چون گردید زینب
با قاتلانت همسفر وقتی نباشی
زینب علمداری کند تا کوفه و شام
با خون دل با زخم سر وقتی نباشی
چشم «رئوفی» میشود خشک و دعایش
گردد چه سرد و بی اثر وقتی نباشی
شاعر : حسین رئوفی
- دوشنبه
- 17
- مهر
- 1396
- ساعت
- 8:21
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
حسین رئوفی
ارسال دیدگاه