دل من جز سر زلف تو به سامان نرسد
غیر این راه پریشان به پریشان نرسد
گریه در روضه ات آباد کند این دل را
باغ بی آب وگرنه به گلستان نرسد
بی دل تنگ زمین میخورد و می میرد
دست شبنم سحری گر به گریبان نرسد
تا غمت در دل من هست به تو متصلم
درد من کاش همه عمر به درمان نرسد
تربتت در گل ما هست و جز این گل نکند
خاک مرغوبی اگر بر دل گلدان نرسد
روبه رویم بنشین تا که بگریم ورنه
بی وضو چشم برآن مصحف قرآن نرسد
حکمت سینه زنی چنگ به دامان شماست
غرق فقرم اگر این دست به دامان نرسد
شاعر : موسی علیمرادی
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1396
- ساعت
- 6:13
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
موسی علیمرادی
ارسال دیدگاه