چه گویم چه محشر چه شور قیامت
که صغری است در نزد آن حشر کبری
یکی خورده بر دوش و سر تازیانه
یکی رغته خار مغیلانش در پا
یکی پا برهنه دویده به هامون
یکی جامه سوزان روان سوی صحرا
یکی پای در دست و خونریز چشمش
یکی دست بر سر بلب واعلیّا
یکی از عطش غشّ کرده است و بی هوش
یکی لب گشوده بفریاد و آوا
پدر را یکی خواند از بهر یاری
گدازد بناله دل سنگ خارا
پی گوشواری دریدند گوشی
پی معجری زلف سر شد بیغما
رخ زینب آنگونه نیلوفری شد
که از سیلیِ دوّمی رویِ زهرا
شده صید صیّاد آل امیه
خواتین عصمت غزالان بطحا
«حسینی» شها میهمان است امشب
تو مهمان نوازی و آقا و مولا
تو شاهی و شاهان عالم گدایت
بقهر آتشیو بجود ابر و دریا
بمعصومه آن خواهر دلفکارت
بدرد دلم کن ز رأفت مداوا
بخوان میهمانم بهر سال یکبار
بده در مدیحت مرا نطق گویا
کسی پرسدم گر به مدح و رثایت
شهت جایزه داد گویم چه شاها؟
بانصاف بنگر چگویم بپاسخ
نعم گویم اندر جوابش و یا لا؟
شاعر : سعدی زمان سیدرضا حسینی
- چهارشنبه
- 19
- مهر
- 1396
- ساعت
- 20:6
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
سعدی زمان سیدرضا حسینی
ارسال دیدگاه