برگرد! در چشمان من از اشک٬ نوری نیست
سهم ِ دلی که عاشقش کردی صبوری نیست
شعرم اگر چه شعر اما تا نخوانی تو
شیرین نخواهد شد! غم انگیز است و شوری نیست
بی تو تمام ِ روزها خورشید کم دارد
از ظلمتِ آخر-زمان٬ راهِ عبوری نیست
عمریست حتی آنچنان که باید و شاید
در نیمهٔ شعبانمان جشن و سروری نیست
این روزهایِ بی تو را در ذهن گم کردم
چونکه نمی بینم تو را٬ شوقِ مروری نیست
سعیِ خودت را کرده ای تا عاشقت باشم
من غافلم! دلداده ات بودن که زوری نیست!
لعنت به من که شد نگاهم خرجِ غیرِ تو
چشمم نشد قابل! که دیدارت حضوری نیست
یکروز جمعه با همین پایی که می لنگد
می آیم و تا خیمه گاهت راهِ دوری نیست!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 12:46
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه