از داغ تو شد قران یکباره دچار تب
محراب قدَش خم شد از واقعهٔ آن شب
شمشیر فرود آمد آنجا که نمی بایست
بر ساحت علم حق٬ بر کالبد مکتب
از «فزتُ و رَب» گفتی تا گفت که: «بسم ٱلله»
با کینهٔ دیرینه٬ آن زاهدِ لامذهب
در عرش٬ تزلزل شد مسجد به تکان آمد
از داغ سحرگاهی٬ افتاد به تاب و تب
اشکش به زمین افتاد٬ از خاطرهٔ مادر
تا پارچه ای پیچید دور سرِ تو زینب(س)
شمشیرِ تو رفت از حال٬ تا زخم سرت را دید
از صبر تو بیطاقت٬ شد ذکر لبش «یا رب»
تاریخِ تو شد روضه٬ از بعدِ غدیر خم
شد کرب و بلا و شام٬ مصداقِ همین مطلب!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:1
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه