چشم هایت به همه گفت بیا الّا من
باز شد حاجت یک عدّه روا الّا من
مادرت داده براتِ همه را میدانم
کرده در حقّ همه خلق دعا؛ الّا من
باز هم برگ براتم به کناری افتاد
وعده گاه همه شد کرب و بلا الّا من
دستِ من خالی و از پیش نگاهم رفتند
از نجف تا به حرم٬ خیلِ گدا الّا من
دردم این بود که زائر شوم و خیلی ها
با دعای تو گرفتند شفا الّا من
بارها گریه کنان از کرمت پرسیدم؛
حرمت داشت برای همه جا... الّا من؟!
من به جا ماندن از این قافله عادت دارم
بطلب! عیب ندارد همه را... الّا من!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:5
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
محمدجعفرزاده