باید ای عشق وفادار تو باشم عمری
نکند بد شده؛ سربار تو باشم عمری
نفَست هست مسیحایی و تحت نظرت
هستم و کاش که بیمار تو باشم عمری
لب گشودی و پس از غربت هَل مِن ناصر
بیشتر در صددم یار تو باشم عمری
معرفت داشت یقینا که علمدارت شد
می نویسم که قلمدارِ تو باشم عمری
کاش دل را بخری و بشوم نذر حرم
کنج شش گوشه گرفتار تو باشم عمری
باز هم از کرمت قرض بگیرم باید
دوست دارم که بدهکار تو باشم عمری
شال مشکی و سپس پیرهن مشکی داد؛
مادرت خواست عزادار تو باشم عمری!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:37
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه