تمام شهر فراموش کرده نامت را
چقدر معصیتم تلخ کرده کامت را
برای اینکه بدانم مصیبتت شده ام
بیا نشان بده اشک ِ غروب و شامت را
تو از تبار علی(ع)؛ ما قبیلهٔ کوفی
نمی دهیم جواب ِ تو و سلامت را
گناه کرده و از دستِ من دلت خون است
دروغ٬ غیبت و تهمت! غم ِ مدامت را-
چه غافلانه هنوز هم ندیده میگیریم
تمام ِ درد تو را... غصهٔ تمامت را
کجاست غیرت مردان! چه افتخارِ بدی
حراج کرده زنان را و قدّ و قامت را
زنان ِ امّت جدّت چه بی حجاب شدند
خدا بخیر کند محشر و قیامت را
دعا بکن ننشیند به سفره نان ِ حرام
که تربیت بکند منکر امامت را
بگیر دست مرا تا نیفتم از چشمت
نگیر از دل من لذّت ِ اقامت را
کجاست خیمهٔ سبزت؟! چرا نمیبینم
چرا چرا نشناختم تو و مقامت را
ستون ِکعبه تویی! پس بگو أناٱلمهدی(ع)
شروع کن به همین زودی انتقامت را
چه میشود که ببینم تو را کنار خودم
به گوش جان بسپارم گل ِ کلامت را
نگاه کن به دلم تا بیایم آن سوها
اویْس باشم و خوشبو کنم مشامت را
خیال ِ توبه شکستن ندارم آقاجان
درست می شوم و رد نکن غلامت را
دلت گرفته؛ به جدّت هنوز میگویی:
چرا ندیده گرفتند احترامت را؟
به انتقام ِ اسارت کشیدن زینب(س)
نشان بده تب ِ شمشیر ِ در نِیامت را
دوباره شد شب جمعه دوباره میبینم؛
به دست حضرت صدّیقه(س) التیامت را!
شاعر : مرضیه عاطفی
- پنج شنبه
- 20
- مهر
- 1396
- ساعت
- 16:52
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مرضیه عاطفی
ارسال دیدگاه