ما آب از دو دیده ی گریان گرفته ایم
از سفره ی شماست اگر نان گرفته ایم
روزی ما به دست شما میخورد رقم
پس رزق را ز دست کریمان گرفته ایم
از عشق های بی سر و سامان گذشته ایم
با عشق روضه هاست که سامان گرفته ایم
عالِم زیاد هست که کافر کند مرا
از دست روضه خوان تو ایمان گرفته ایم
ما مرده ی گناه و گناهی نداشتیم
تو آمدی و از نفست جان گرفته ایم
دردی به جز تو نیست دوایی به جز تو نیست
با درد آمدیم که درمان گرفته ایم
شرمنده ایم از غمتان جان نداده ایم
مشکل چه بود اینقدر آسان گرفته ایم
دل سنگ بوده ایم و کویری دوچشممان
همراه زخمهای تو باران گرفته ایم
با سایه ی سرت سر ما گرم شد أخا...
تا کوفه روی سر، مه تابان گرفته ایم
إحیا گرفته ایم همه با سرت حسین
بر روی سر ببین همه قرآن گرفته ایم
خیال کن که پر از زخم، پیکرت باشد
شکسته در غل و زنجیرها پرت باشد
خیال کن هدف سنگهای کوفه و شام
به روی نیزه سر دو برادرت باشد
فقط تو باشی و هشتاد و چار ناموست
و جملههای «حواست به معجرت باشد»
خیال کن حرمت بیپناه مانده و بعد
به روی نی سر سردار لشگرت باشد
کنار عمهی سادات، یکطرف شمر و
سنان و حرمله هم، سمت دیگرت باشد
خیال کن که علی باشی و به مثل علی
دو دست بسته کماکان مقدرت باشد
خیال کن همهاینها که گفتهام هستند
علاوه بر همه توهین به مادرت باشد
یزید باشد و بزم شراب باشد و وای
به تشت زر سر بابا برابرت باشد
و بدتر از همه اینکه میان بزم شراب
نگاه باشد و باشیّ و خواهرت باشد
و باز از همه بدتر که مدت سیسال
تمام آن جلوی دیدهی ترت باشد
به اشک حضرت سجاد میخورم سوگند
که دیده هر چه که گفتیم، باورت باشد
شاعر : مهدی مقیمی
- شنبه
- 22
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:34
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
مهدی مقیمی
ارسال دیدگاه