خبری نیست اگر معجزه ای بر پا شد
خبری نیست اگر سینه ی دریا وا شد
خبری نیست که دریا، صدف موسی شد
خبر آن است که گفتند علی بابا شد
امشب از جام جنون مِی زده، کم نگذارید
که من عاشق شده ام، سر به سَرم نگذارید
شب چه روشن شده، انگار زمین زر شده است
ماه در هاله ی خورشید، شبش سر شده است
گوش عالم، همه از هلهله ای، کر شده است
آی جبریل بگو، فاطمه مادر شده است
گیسویش باز گذارید که دل ها برده
پسرِ ارشد زهرا، دلِ زهرا برده
جز لبت هیچ کجا، شهد و نمک با هم نیست
غیر زهرا، به نگاه تو کسی مَحرَم نیست
هر که خود را سگ کوی تو نخواند، آدم نیست
الحق ای ماه، که رخسار خدایی داری
که خدایی رخ انگشت نمایی داری
تا که گیسوی شکن در شکنت در هم شد
خوب شد، روی همه حُسن فروشان کم شد
راه گلخانه ی تو، جاده ی ابریشم شد
تا که آدم به خود آمد که چه شد، آدم شد
خوش به این ناز بنازیم که دیدن دارد
این همه حُسن، به حق، سینه دریدن دارد
آسمان دامنی از ماه و زحل ریخته است
چه قَدَر در قَدَمت تاج محل ریخته است
طرح اَبروی تو را دست ازل ریخته است
و خدا خود به لبان تو عسل ریخته است
دَمِ تو، کهنه شرابی ست که تاکم کرده
خوش به حال دل من، عشق هلاکم کرده
چشم تو باز شد و کار به محشر افتاد
یوسف از چشم زلیخای دل، آخر افتاد
هرکه سر، پای تو نگذاشته با سر افتاد
هر که با عشق در افتاد، خودش ور افتاد
بعد از این، کوچه ی ما، کوچه ی بن بست شده
نه فقط چشم همه، چشم خدا مست شده
تیغ صلح تو قد افراشت که دین خم نشود
کربلا جز به قعود تو مجسم نشود
هر که مجنون تو ای لیلی عالم نشود
چه خیالی ست، بهشتم به جهنم نشود
لطف زهراست که در دل دو هدیه داریم
هم حسینیه در آن، هم حسنیه داریم
رو به چشم دلمان، منظره ای وا کردی
تا افق های خدا، پنجره ای وا کردی
با ضریحی که نداری، گره ای وا کردی
عقده ای در دلت از خاطره ای وا کردی
کوچه ای تنگ و ، دلی سنگ و ، صدای سیلی
وای، خون میچکد انگار ز جای سیلی
با همین زخم، همین عقده و غم میسازیم
تا که یک روز برای تو حرم میسازیم
صحن هایی همه بر عشق، قسم میسازیم
در حرم سینه زنان نوحه و دَم میسازیم
هرکه دارد غم آن زلفِ رها بسم الله
هرکه دارد هوس کربُ بلا بسم الله
حسن لطفی
- پنج شنبه
- 12
- مرداد
- 1391
- ساعت
- 12:2
- نوشته شده توسط
- علی
- شاعر:
-
حسن لطفی
ارسال دیدگاه