سم اثر کرده جگر از شررش می سوزد
دل خونم شده از زهر جفا خونین تر
راحتم می کند این زهر زبد خاطره ها
خاطرات سفر آخر همراه پدر
سفرکرببلا عاقبتش عاشورا
روز خونین بدنانی ز تبار حیدر
بعد از آن واقعه تا لحظه ی پایانی عمر
داشتم لحظه به لحظه، دل خون،دیده ی تر
هر زمان ذبح ذبیحی نظرم می آمد
یاد می کردم از آن تشنه شهید بی سر
چشم من تا به کمی آب روان می افتاد
یاد می آمدم آن کام عطشناک پدر
تاکه خوش قامت وقد مرد جوان می دیدم
یاد می کردم از عباس وعلی اکبر
تا که قنداقه ی طفلی به کفم می آمد
ناله ها می زدم از بهر علی ی اصغر
هرزمانی که به بازار گذر می کردم
شام در خاطره می آمد وقومی کافر
هر زمان پیرزنی خم شده قد می دیدم
می زدی عمه وغمهاش به قلبم آذر
حال در بستر واز زهر جفا ممنونم
که به پایان برساند غم وهجران پدر
شاعر : اسماعیل تقوایی
- دوشنبه
- 24
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:46
- نوشته شده توسط
- سید محسن احمدزاده صفار
- شاعر:
-
اسماعیل تقوایی
ارسال دیدگاه