ميانِ بستر خاكم...بيا كه غمگينم
بيا دوباره سر زانوى تو بنشينم
گمان نميكنم اصلاً مرا تو بشناسى
به باورِ تو نگنجد پدر كه من اينم
شبى به بزمِ شرابى شبى به كنجِ تنور
چه مى شود كه بيايى شبى به بالينم
ز روى ناقه فتادم به خاك و دشمن زد
ز ضربِ ضربه ى ظالم دگر نمى بينم
خدا كند كه بيايى...وگرنه مى ميرم
ميانِ بستر خاكم...بيا كه غمگينم
شاعر : آرمان صائمی
- پنج شنبه
- 27
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:16
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
آرمان صائمی
ارسال دیدگاه