هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست
آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست
در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد
با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست
هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را
قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست
مانند "بشر حافی" خود سر به راهم کن
رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست
لطفی کن امشب در به روی سائلت واكن
من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست
عمری نمک گیر تو میباشیم و بدبخت است
هرکس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست
شیراز ، قم ، مشهد شهادت میدهند آقا
این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست
یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت
این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست
تحویل میگیری دوچندان در حریم خود
از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست
از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها
کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست
مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت
رؤیای من رؤیای پیرمرد سلمانی ست
بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر
اين شعر هم سردرگم ابيات پاياني ست...
شبهای تو با اذیت و آزارها طی شد
ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست
بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند
تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست
از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم
دیگر اسیر جذر و مدی فوق طوفانی ست
شاعر : علیرضا خاکساری
- جمعه
- 28
- مهر
- 1396
- ساعت
- 14:10
- نوشته شده توسط
- ح.فیض
- شاعر:
-
علیرضا خاکساری
ارسال دیدگاه