• دوشنبه 3 دی 03

 علی اکبر لطیفیان

اشعار ولادتی امام حسن مجبتی(ع)-(روزی حسینی، حسنی دارم و بس)

6907
6

روزی حسینی، حسنی دارم و بس
در مملکت ری وطنی دارم و بس

عشاق ره عشق سبکبال ترند
من نیز فقط پیرهنی دارم و بس

 

دوری مسافت نشود مانع من
تا شوق اُویس قرنی دارم وبس

حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید
امشب هوس سوختنی دارم و بس

دنیا تو اگر یوسف کنعان داری
من نیز امام حسنی دارم و بس

تا لطف حسن هست، خریداری هست
تا زلف حسن هست، گرفتاری هست

باید سر ما را به طنابی بزنند
در مقدم خورشید جنابی بزنند

عشاق نشستند سر راه کسی
تا دست به حسن انتخابی بزنند

باید که به جای چلچراغ و گنبد
بالای بقیع، آفتابی بزنند

حالا که در رحمت زهرا باز است
زشت است اگر حرف عذابی بزنند

آن طایفه ای که پسر زهرایند
خوب است که در شهر نقابی بزنند

ای یوسف کنعان علی ادرکنی
ای ذکر حسن جان علی ادرکنی

ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم
مثل سگ کهف، استخوانی داریم

هر جا کرم است سائلی در کار است
ما با تو همیشه داستانی داریم

تو واسطه می شوی که هنگام دعا
این گونه خدای مهربانی داریم

اصلا چه نیاز لیله القدری هست
تا نیمه ماه رمضانی داریم

ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر
ما ترس نظر ز این و آنی داریم

این قد رشید تو تماشا دارد
لا حول ولا قوه الا ... دارد

ماییم و تقاضای نظر داشتنت
یک شب ز محله ام گذر داشتنت

ای یوسف ما به ازدحام عادت کن
ماییم و تویی و درد سر داشتنت

تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی
قربان تو و چنین تبر داشتنت

تو بانی کربلا شدی و حتی
روزی حسین شد پسر داشتنت

مبهوت شدند لشگریان جمل
از یک تنه این همه جگر داشتنت

ای آیینه عزّ و جلّ ادرکنی
ای حیدر کرار جمل ادرکنی

تو میوه هر سال جمل می گشتی
پرواز پر و بال خودت می گشتی

هر وقت مقابل علی می رفتی
آیینه ی اجلال خودت می گشتی

حیف است که با مردم دنیا باشی
جا داشت فقط مال خودت می گشتی

بهتر که همان پیش خدا می ماندی
با مردم امثال خودت می گشتی

گفتند: تو گوشواره ی زهرایی
در کوچه به دنبال خودت می گشتی

هیهات از آن دست بدی که بد زد
دستی که میان کوچه تا آمد زد

شاعر:علی اکبر لطیفیان

 

  • پنج شنبه
  • 12
  • مرداد
  • 1391
  • ساعت
  • 13:23
  • نوشته شده توسط
  • علی

برای بارگذاری فایل در سایت اکانت مداحی بسازید



ارسال دیدگاه



ورود با حساب گوگل

ورود کاربران