در نهانم عشق پیدا شد ، نمیدانم چطور
چشم دل انگار بینا شد ، نمیدانم چطور
شصت و یک سال از بهاردین گذشت و با حسین
شاخه ایمان شکوفا شد،نمیدانم چطور
جمع شد غم های عالم،ضرب شد در سینه ام
از لبم لبخند منها شد ، نمیدانم چطور
ماجرای کربلا را تا شنیدم ، اشک غم
قطره قطره موج دریا شد ، نمیدانم چطور
کودکی شش ماهه بی تاب است ، آیا آب نیست؟
پرسشی ساده معما شد ، نمیدانم چطور
بی هوا خاری سه شعبه برگلوی گل نشست
بغض بسته در هوا وا شد ، نمیدانم چطور
ابر، خون بارید از دست پدر تا آسمان
درد بی آبی مداوا شد ، نمیدانم چطور
دسته گل بر روی دست باغبان پرپر شد و
طور دیگر عشق معنا شد ، نمیدانم چطور
شاعر : رضا بیاتی
- جمعه
- 28
- مهر
- 1396
- ساعت
- 17:51
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
رضا بیاتی
ارسال دیدگاه