کنج خرابه
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
با شوق دیدن تو با چشم تر نشستم
آیی دوباره از راه بوسه زنی به دستم
نوباوة صغیرت بابا رقیّه هستم
******
دیگر توان دل نیست دوری ز روی ماهت
باشم نیازمند آن مهربان نگاهت
آی و مرا دوباره جایی ده در پناهت
زین هجر پر ز آهت مرآت دل شکستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
بابا برای وصلت بی تاب و بی قرارم
بین طاقت و توان هجر تو را ندارم
کی می شود ببینم دست تو در کنارم
افسرده و فگارم چون رشته ای گسستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
باز آ نوازشم کن از راه لطف و احسان
دستی بکش به روی این گیسوان و دستان
بر دم دوباره بابا بر جسم خسته ام جان
بینی چو خوب و آسان از دیدن تو مستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
بابا مرا پیاده بر خار و خس دواندند
پای برهنه غرق خون بر زمین نشاندند
برروی خاک و خاشاک چون بی کسان نشاندند
آبی نمی رساندند بر کام خشک و بستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
بابا چگونه گویم از کوفیان خواره
سنگین دلان بی رحم مانند سنگ خاره
گوشم نموده مجروح خونین و پاره پاره
از بهر گوشواره اعدای زر پرستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
این دشمنان سوارند بر توسن وقاحت
افزون رسانده اند بر روح و تنم جراحت
یک لحظه هم ندارم آرام و استراحت
هرگز ندیده راحت زین قوم دون و پستم
کنج خرابه بابا چشم انتظارت هستم
******
شاعر : محمدرضا سروری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:5
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه