داد از غریبی
ببین ای عمه زینب در غریبی
نمانده بر تن زارم شکیبی
در این ایام بی یار و حبیبی
رهایم کن از این حسرت نصیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
رقیه ای بهار آرزویم
برایت از کدامین غصّه گویم
کدامین بغض غمبارگلویم
که یابی امشب از اندوه شکیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
ببین عمّه سراپا شور و شینم
بگیر امشب به دستانت یدینم
بگو از مقتل بابا حسینم
که در شام بلا ما را نقیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
از آن داغی که می سوزد درونم
به یاد آوردنش لرزد ستونم
بگویم زان قتیل غرق خونم
چه روز تلخ و مردان عجیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
وداع آخرینش مانده یادم
بگفتا خواهر نیکو نهادم
قیامم را به دستان تو دادم
مرا در شام و در کوفه خطیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
به تلّی در نظاره بودم آن جا
به یکسو تشنه لب تنهای تنها
حسین بود و دگر سو خیل اعدا
سراسر کینه بود و نانجیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
هرآن کس هر چه را در پنجه اش بود
نثار آن یل آزاده بنمود
به زخم پیکرش زخمی بیافزود
بخواندم زیر لب اَمّن یجیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
عطش دیگر شرر می زد به جانش
نمی داد لحظه ای دیگر امانش
سراپا زخمه بود تا استخوانش
فتاد آخر به گودال نشیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
یکی آمد به نام شمر ملعون
نشست بر سینة مولای محزون
برید تا حنجرش فوّاره زد خون
ببست از خون حلقومش خضیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
به دست هر یکی تیر و کمان بود
به کف ها نیزه با گُرز گران بود
عیان زر بود و حُب ما نهان بود
فغان از این همه مردم فریبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
بگو ای عمّه از پیکار بابم
از آن رزم آور ناخورده آبم
بگو شاید تسلّایی بیابم
به گفتارت مرا الحق طبیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
شنو ای دختر نازم رقیه
به وقت جنگ با آل امیّه
حسین با خنده می گفت من به گریه
خداوندا مدد کن یا حبیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
چنان می زد به قلب خصم نامرد
که رزم مرتضارا زنده می کرد
تو گویی آمده حیدر به آوَرد
فکنده در عدو ترس مهیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
بگو از آن چه عاشورا بدیدی
چه شد ای عمه زینب قد خمیدی
از آن چه از لب بابا شنیدی
تو خود در شرح عاشورا ادیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
یکی دیدم نشسته در کمینش
به گرزی آهنین زد بر جبینش
شنیدم این نوای آتشینش
امان از بی کسی داد از غریبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
منم بر سر زنان سویش دویدم
خمیدم تا تنی بی سر بدیدم
ندایی آسمانی می شنیدم
به نصر حق رسد فتح قریبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
رقیه وصف بابا را شنیدی
گمانم مثل عمه قد خمیدی
بخواب آرام از این ظلم یزیدی
نداری جز وصال او طبیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
******
بگو ای سروری چون روز آغاز
به عاشورا شود این نکته احراز
در آن جا آدمی حیران شده باز
به رنگ زرد گندم طعم سیبی
امان از بی کسی داد از غریبی
یتیم کربلایم اسیر اشقیایم
شده مخروبه جایم به یاد سر جدایم
******
شاعر : محمدرضا سروری
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:35
- نوشته شده توسط
- علی کفشگر فرزقی
- شاعر:
-
محمدرضا سروری
ارسال دیدگاه