دل محزونه ، چشام بارونه
سرت رو نیزه ، چرا پُرخونه
بغض دل آسمون و شکستی
رو منبر نیزه وقتی نشستی
قاری قرآن زینب تو هستی
کشته منو دختری که خیلی برام عزیزه
کشته منو سنگی که با چشم تو در ستیزه
کشته منو خونی که از کنج لبت می ریزه
وای حسین حسین وااای
پیرم بی تو ، اسیرم بی تو
میدونم آخر ، می میرم بی تو
در به درم کردی صحرا به صحرا
دنبالت آواره ام زار و تنها
سیرم از این زندگی جان زهرا
کشته منو خاکستر روی سرت برادر
کشته منو نیزه و زخم حنجرت برادر
کشته منو بهونه های دخترت برادر
وای حسین حسین وااای
جونم برلب ، شده روزم شب
دعا کن داداش ، بمیره زینب
زینب کجا و دو چشمای خون بار
زینب کجا و غم کوچه بازار
زینب کجا و اسیری و انظار
کشته منو حال و هوای قافله برادر
کشته منو شادی و رقص و هلهله برادر
کشته منو خنده ی شمر و حرمله برادر
وای حسین حسین وااای
شاعر : بهمن عظیمی
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 9:54
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه