لبریز آهم کرد غصه ی هجرونت
حال تو که دیدم شدم پریشونت
فکری به حال این شکسته بالم کن
سر اومده صبرم فکری به حالم کن

بمون کنارم نرو عزیزم که نفسم می گیره
تو که می دونی اگه نباشی خواهرتم می میره

سالار زینب ای وای

خودم خبر دارم ای همه امّیدم
فردا میشه تعبیر اون خوابی که دیدم
فردا توی قلبم طوفان به پا میشه
مقابل چشمم سرت جدا میشه

خودم می دونم که عصر فردا محشر کبری میشه
خودم می دونم تو قتلگاهت غوغایی برپا میشه

سالار زینب ای وای

ای وای از اون لحظه که دلْ می سوزونن
با پا تنِ پاکِت رو بر می گردونن
ای وای از اون دم که غم میده آزارم
با نیزه می کوبن تو دهن یارم

ای کاش بمیرم ولی نبینم که نفست می گیره
صورت نذاری رو خاک صحرا که خواهرت میمیره

سالار زینب ای وای

( مستحبه رفتی کربلا پایین پا هفت مرتبه بگی لبیک
چرا؟
تو لحظات آخر عزیز زهرا
هفت مرتبه...)

دلم می لرزه از جسارت خنجر
نمی ذارن حرفت تموم بشه آخر
از این غم عُظمی دلم پر از آهه
نیفتی توو دست زَنای جرّاحه

وقتی به یاد فردا می افتم میشه زبون من لال
ترسم از اینه این نانجیبانَحرِت کنن تو گودال

سالار زینب ای وای

شاعر : بهمن عظیمی