صدای گریه هام توی دشت و صحرا پیچیده
هجوم تیر و نیزه تنت رو به خون کشیده
طاقت نداره بابا تنت رو ببینه رو خاک
از سوز گریه هام داره می لرزه کل افلاک
خودم دیدم دست و پا زدنت
با تیر و با نیزه ها زدنت
بمیرم واست علی اکبر
خودم دیدم بی هوا زدنت
گل لیلا ای علی اکبر
معلومه حال و روزم از این قامت کمونم
جلو چشام داری جون میدی ای عزیز جونم
شبیه گل تن پاک تو کرده نیزه پرپر
هر جا رو که میبینم تو افتادی علی اکبر
خودم دیدم زیرورو می شد
تن پاکت پشت و رو می شد
دلم خون شد وقتی که نیزه
توی حلقومت فرو می شد
گل لیلا ای علی اکبر
وقتی تن تو در خون نشست از غمت شکستم
پاشو ببین که افتاده از غم لرزه به دستم
جونم به لب رسید تا کنارت رسیدم اکبر
هرجا رو کشتن اما تنت رو ندیدم اکبر
خودم دیدم کوچه وا کردن
خودم که چه ها کردن
خودم دیدم نیزه هاشون رو
توی پهلوی تو جا کردن
گل لیلا ای علی اکبر
باید بجای اشک از دو چشمونم خون بریزم
ای کاش نمی دیدم حال و روز تو رو عزیزم
خدا می دونه توی دلم چه غوغایی برپاست
ای کاش نمی دیدم پیکر پاکت اربا ارباست
خودم دیدم پیکرت می ریخت
خون تازه از پرت می ریخت
خودم دیدم بارون سنگ و
که از هرجا رو سرت می ریخت
گل لیلا ای علی اکبر
شاعر : بهمن عظیمی
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 11:3
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
بهمن عظیمی
ارسال دیدگاه