ببار حضرت باران که تشنه ی آبم.
عطش عطش، عطش عشق کرده سیرابم
بسوز با تب تابم بسوز ای خورشید
بتاب بر شب تارم بتاب مهتابم
در این تلاطم دنیا منم چنان دریا
که زیر و رو شده ی موج های گردابم
تویی زلال تر از آب چشمه سار و منم
که رو سیاه تر از آب روی مردابم
پرنده ام که شکسته دو بال پروازم
مهاجرم که زمین گیر فصل تالابم
اسیر بادم و آتش و سینه چاک تبر
درخت خشکم و در بند چند اربابم
تو باب خلد برینِ خیال و طقُ الباب
منم که خسته ز هرچه خیال نابابم
تمام گردش هذیان ، تمام کابوسم
تویی تو روزی بیدارها و من خوابم
رها ز قید غزل صاف و ساده میگویم
شکست خورده ی خویشم بیا و دریابم
شاعر : حسین محسنات
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:4
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین محسنات
ارسال دیدگاه