ز واژه واژه ی شعرم ثواب میریزد
دوباره از قلمم نور ناب میریزد
هنر ز شاعریم نیست عاشقانه ی توست
که از بیان عزل انقلاب میریزد
به صحن خلوت و باران کشانده باز مرا
همانکه پیش نگاهم سراب میریزد
شبی در عالم رویا نوازشم کردی
هنوز از سر و رویم گلاب میریزد
چقدر بردن نامت چقدر شیرین بود
عسل هنوز ز لبهای خواب میریزد
تو کهکشان پر از نوری و پس ابری
ز شام غیبت تو آفتاب میریزد
تو نور چشمی و هردم تو را صدا زده ام
ز دیده اشک روان در جواب میریزد
به این امید که من را خریده ای عمریست
ز جان مضطربم اضطراب میریزد
تو بی نهایت فضلی و ابر احسانت
به روی خلق کرم بی حساب میریزد
شاعر : حسین محسنات
- شنبه
- 29
- مهر
- 1396
- ساعت
- 13:8
- نوشته شده توسط
- ایدافیض
- شاعر:
-
حسین محسنات
ارسال دیدگاه